توهین علی مطهری به 4 میلیون رای دهندگان به سعید جلیلی
در انتخابات افراطیون تنها 4 میلیون رای داشتند!
تاسف شدید برای این به اصطلاح نماینده مجلس
جالب است که او به بخش عظیمی از مردم حوزه ی انتخابیه خودش هم توهین کرده
قسمتی از افاضات جناب مطهری در نطق پیش از دستور:
نقطه آغاز فتنه در سال 88 آنجا بود که عدهای به اصطلاح و لایتمدار راه افتادند و گفتند که نظر آقای احمدینژاد به مقام معظم رهبری نزدیکتر است و جامعه را دوقطبی کردند، اما در انتخابات اخیر ایشان این راه آسیب را بستند و چند بار فرمودند که نظر من را هیچ کس، حتی اعضای خانوادهام هم نمیدانند و در روز رأیگیری بر حفظ امانت مردم تأکید ویژه کردند.
اینکه 4 سال تمام، آقایان هاشمی رفسنجانی و خاتمی به وسیله رسانههای مختلف تخریب شوند و حتی یک دقیقه فرصت دفاع به آنها داده نشود و آنگاه کاندیدای مورد نظر این دو نفر پیروز شود، بسیار معنادار و حاکی از رشد اجتماعی و سیاسی مردم ماست.
نمایندگان مجلس سعی نکنند تا با بهانههای واهی مانند ارتباط با فتنهگران، وزرای کابینه را به رئیس جمهور منتخب تحمیل کنند.
اصولگرایان تندرو به جای مصادره انتخاب مردم، بهتر است به آسیبشناسی خود بپردازند و برداشت خود از اصل ولایت فقیه که آن را مرادف با تعطیل عقل و ترک اظهارنظر آزاد، میشمارند، اصلاح کنند و دفاع از نظام و حقوق مردم را در دستور کار خود قرار دهند.
و کلی افاضات مزخرف دیگر...
براستی با علی مطهری چه باید کرد؟!!!
در بخشی از خاطرات جعفر فرجی قائم مقام ستاد انتخاباتی احمدی نژاد در سال 88 از دیدار اعضای ستادهای انتخاباتی چهارکاندیدای انتخابات سال 88 با رهبر انقلاب که با نام «من مدیر جلسه ام» منتشر شده صحبت های عباس آخوندی عضو ستاد میر حسین موسوی و گزینه فعلی حسن روحانی برای وزارت راه و شهرسازی آمده که خواندن آن کمک بزرگی به مصداق یابی بیانات رهبری می کند:
آقای آخوندی که باجناق آقای ناطق نوری و وزیر مسکن کابینه آقا بوده اند، دستان خود را بالا بردند. داشتند شروع به صحبت می کردند که آقا فرمودند: خودتان را معرفی کنید! احساس کردم بدجوری آقای آخوندی در خودش فرورفت. با تعجب گفتند که آخوندی هستم عضو ستاد موسوی. آقا فرمودند بله مواضعتان را اخیرا در روزنامه ها دیده ام.
اهل دلی می گفت که حکمت این برخورد آقا شاید این بوده که ایشان جناب آقای آخوندی جدید را با مواضع جدیدش نمی شناختند و احتیاج داشتند ایشان خودشان را درست با همین عنوان جدید معرفی کنند.
آقای آخوندی گفتند که آقا بنده در انتخابات سال ۷۶ وقتی آمار آرا تا حدودی مشخص شد نشستم و بیانیه ای را آماده نمودم و به آقای ناطق گفتم انتخابات را به آقای خاتمی تبریک بگوییم. آقا این را می دانیم که در یک جامعه مترقی باید کسی که شکست می خورد شکست را بپذیرد و همچنین می دانیم که هر چقدر آرای این انتخابات که در داخل صندوق ها ریخته شده بازشماری شود تغییری بوجود نمی آید و قبول داریم که مردم این آرا را در صندوق ها ریخته اند. (تا بدینجا آقای آخوندی دو اعتراف بزرگ را انجام داده بود.) اما اعتراض ما به این است که با بداخلاقی کاری نموده اند که مردم به اشتباه افتاده اند. کلیت بحث این بود که چرا احمدی نژاد طوری عرصه را طراحی نمود که رای به موسوی معادل رای به هاشمی شد و افکار عمومی را احمدی نژاد طوری هدایت کرد که گویی هر کس به موسوی را بدهد انگار به هاشمی رای داده است و ... این یعنی تقلب در انتخابات.
قسمتی از نامه تعدادی از تحلیلگران امور استراتژیک در آمریکا به اوباما - دوشنبه 24 تیر 1392 (15 جولای 2013) :
اگرچه رسیدن به توافق برای حل و فصل همه نگرانیها زمان میبرد، اما دیپلماسی تنها زمانی موفقیتآمیز خواهد بود که ما حاضر شویم تحریمهای موجود و سایر محرکها را در ازای توافقات متقابل ایران از میان برداریم. علاوه بر این، بسیار مهم است که پیش از مراسم تحلیف روحانی همه احزاب از اقدامات تحریکآمیز که میتوانند این فرصت دیپلماتیک را به مخاطره بیندازد پرهیز کنند. در حال حاضر، هیچ تحریم دیگری نباید از طرف امریکا تحمیل شود چون تحریمها میتوانند به جای کسانی که به دنبال تغییر سیاست و قرار گرفتن در مسیر میانهروتر هستند، به تندروهای مخالف با توافقات هستهای قدرت و اختیار دهند.
هنوز مشخص نیست آیا این فرصت نتایج واقعی به همراه خواهد داشت یا خیر. اما امریکا، ایران، و جامعه بینالملل نباید فرصت بالقوهای را که پیش روی ماست از دست بدهند. در گذشته، وقتی یکی از طرفین موفق به استفاده از فرصت موجود برای حل مناقشه میان امریکا و ایران نمیشد، صرفاً نتایج بدتری کسب میشدند و گزینهها کاهش مییافتند. با توجه به وضعیت فعلی توان هستهای ایران، تنشهای شدید در منطقه، و امکان رویارویی، همه طرفین باید برای دستیابی به پیشرفت دیپلماتیک در جهت حل مسالمتآمیز این مناقشه آماده و مایل به استفاده از این فرصت باشند.
امضا کنندگان نامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ...
رسانههای ضدانقلاب خارج کشور علاقه ویژهای به نمازجمعه آقای هاشمی نشان میدهند.
سایت روز آنلاین که توسط شماری از سلطنتطلبان فراری و با استخدام برخی
روزنامهنگاران زنجیرهای متواری در پاریس اداره میشود، ضمن مصاحبه با
«محمدتقی-ف.م» (از روحانینمایان فتنه 88) از قول وی نوشت: هاشمی باید به
نمازجمعه برگردد.
«ف.م» با بیان اینکه از سوی نیروهای امنیتی
ممنوعالخروج شده، میگوید: بازگشت هاشمی به نمازجمعه میتواند در جا
افتادن فرهنگ تعادل کمک زیادی بکند. بهترین فرد برای جا انداختن بحث اعتدال
هاشمی است.همچنین تقی رحمانی از اعضای متواری گروهک ملی- مذهبی و مقیم
پاریس در سایت جرس نوشته: هاشمی باید نمازجمعه بخواند چرا که نمازجمعه از
نقش تعیینکنندهای در جایگاه حکومتی برخوردار است که از نظر نگارنده این
نقش درست نیست. با این وصف و با توجه به واقعیت جامعه ایران، اهمیت
نمازجمعه دو وجهی میشود.
در این مورد بر روشنفکران نقدی وارد است؛
آنان هم در دوره انقلاب و هم در دوره اصلاحات از اهمیت این نهاد غفلت
کردند. نقدی که ملی- مذهبیها تا خاتمی را شامل میشود. جمعی از
اصلاحطلبان در دوره اصلاحات، کار را به آنجا کشانده بودند که گفتند:
«جمهوریت نظام را ما حفظ میکنیم و اسلامیت نظام را شورای نگهبان.»این
ضدانقلاب مقیم خارج خواستار تبدیل نمازجمعه به چندصدایی شد.
ابراهیم یزدی، سرکرده گروهک نهضت آزادی در مصاحبه با روزنامه بهار، وابسته به محمد رضا عارف:
آنان که به شخص دیگر رأی دادند و نامزد مورد نظرشان در انتخابات موفق نشده است، نیز باید از رأی اکثریت مردم تبعیت کنند. این خصلت دموکراسی است که در آن اکثریت، البته با حفظ حقوق اقلیت حکومت میکنند.
عجب...! سعی کردم در بند زیر به تفسیر سخنان قصار آقای ابراهیم یزدی و البته دیگر همفکرانش بپردازم: (در حقیقت حرف دلشان را نوشتم)
این تیپ استدلالات و الفاظ گویی بعد از خرداد 92 اختراع شد! در سال 88 که این الفاظ اختراع نشده بود! البته شاید در انخابات بعد هم دوباره این الفاظ و استدلال ها کاراییشان را از دست بدهند! خوب اینجوری است دیگر! باید ببینیم فضا کدام سمتی است! نمی شود که کاندید ما رای نیاورد و بعد، از تبعیت از اکثریت سخن گفت! در حقیقت هر وقت کاندید ما رای بیاورد باید از اکثریت تبعیت کرد! هر وقت هم نیاورد باید از اقلیت تبعیت کرد! دو جمله قبل در حقیقت معنای همان تبعیت از اکثزیت است! اما در جمله دوم معنای مورد اشاره در ظاهر "تبعیت از اکثریت" نهفته است. خوب می دانید که این معانی نسبی است! و معنای صحیح آن در مقایسه با وضعیت ما در انتخابات ها معنی پیدا می کند! مثلا سال 88 این استدلال طور دیگری معنا می شود دیگر!
ملاله یوسف زی دختر چهارده ساله ای است که تا همین چند روز پیش چهره یک خیلی از رسانه های جریان اصلی خبر در دنیا و حتی شبکه های دسته چندم اقماری آن ها مثل بی بی سی فارسی و یا صدای آمریکا بود! البته این روزها هم جسته گریخته روی آنتن است. او دختری است که توسط نیرو های طالبان در پاکستان بخاطر آنچه که رسانه های غرب، تلاش در جهت تحصیل دختران می نامند، به گلوله بسته شد.
درست یک هفته بعد از حمله به ملاله در پاکستان، یک اتفاق دیگر در ایالت هلمند در افغانستان رخ داد. «برجان» 12ساله «ولی» 10ساله و «خانبیبی» 8ساله کشته میشوند. توسط یک هواپیمای بدون سرنشین ایلات متحده. اما نه خبری از آن ها بر روی قاب شبکه های خبری وجود دارد و نه حتی افکار عمومی دنیا خبر دار شد! البته عکس های این بچه ها هم سر از صفحه اول مجله تایمز و یا نیوزویک در نیاورد! مهم نیستند بابا! و نه حتی دبیرکل سازمان ملل که هنگام سخنرانی ملاله در مقابلش اشک می ریخت به آن ها توجهی کرد!
«صمدگل» و «دینمحمد» هم دو کودک پاکستانی هستند، هردوی آنها بر اثر حملات هواپیماهای بدون سرنشین در پاکستان در ایالت وزیرستان شمالی کشته میشود. چند سال قبل هواپیماهای بدون سرنشین به یک مدرسه مذهبی در پاکستان حمله میکنند، آمار قربانیان پاکستانی به این شرح است: سه نفر 8ساله؛ سه نفر 9ساله، یک 10ساله، چهار نفر 11ساله، چهار نفر 12ساله، هشت نفر 13ساله، شش نفر 14ساله، 9 نفر 15ساله، 19 نفر 16ساله و 12 نفر 17ساله. البته این چیزها که مهم نیست!این ها که آدم نیستند!
خوب شد معنای عدالت غربی را هم فهمیدیم!!!
البته پیش از پاسخ مثبت خانم، آقاسیدمحمدصادق لواسانی از سوی خانواده ثقفی مامور میشود تا به خمین رود؛ چراکه پدر خدیجه خانم به او از قول زنان خانواده گفته بود: «او را نمیشناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی کردن برایش مشکل است. ما نمیدانیم که آیا داماد اصلا چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج شیخ عبدالکریم باشد، نمیتواند زندگی کند. ما میخواهیم بدانیم که آیا از خودش سرمایهای دارد؟ از آن گذشته آیا داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. شاید در مدتی که منتظر بوده تا تحصیلاتش تمام شود، صیغه میکرده است و چه بسا از آن صیغه یکی - دو بچه داشته باشد.» به هر حال آقای لواسانی به خمین میرود و خیال پدر دختر را راحت میکند و پاسخ مثبت خدیجه خانم برای حاج آقا روحالله به ارمغان میآید.
***
خدیجه خانم، قدسی ایران به منزل آیتالله خمینی وارد میشود و با عالم دینیای روبرو میشود که نهایت احترام را برای او قائل است. البته خود خانم هم در ابتدای زندگی این مساله برایش اهمیت داشت: « رابطه خانم با آقا یک رابطه بسیار محترمانهای بوده است. خانم در اول زندگی به آقا گفتند که بیایید تعبیراتمان را با یکدیگر محترمانه بکنیم و همدیگر را محترمانه صدا بزنیم. هیچ وقت امام یک کلام بیاحترامی به خانم نکردند و ایشان هم همینطور. در طول زندگی 70 ساله آنها هم هیچگاه امام با صدای بلند با ایشان صحبت نکردند. در اواخر حیات امام، خانم به شاهعبدالعظیم برای زیارت رفته بودند و دیر شده بود. در حالی که آقا معمولا ساعت 2 بعدازظهر ناهار میخوردند. امام یک ساعت و نیم سر سفره نشسته بودند تا خانم بیاید و غذا نخورده بودند. هیچگاه امام از خانم نخواستند که فلان چیز را برایشان بیاورند؛ آب، چای و...»
خدیجه خانم در بیان خاطراتش در این باره میگوید: «حضرت امام به من خیلی احترام میگذاشتند و خیلی اهمیت میدادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمیزدند. امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بیاحترامی و اسائه ادب نمیکردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میکردند تا من نمیآمدم، سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیکردند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من میگفتند: «جارو نکن». اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشویم میآمدند و میگفتند: بلند شو، تو نباید بشویی...» امام حتی در مسائل شخصی خانم دخالت نمیکرد و در مورد لباس و رفت و آمدهای او نظر نمیداد. نوه امام از قول مادربزرگش میگوید: « اصلا امام کاری به رفت و آمد ایشان نداشت. فقط در ابتدا، امام باید خانواده یا فرد مورد نظر را میشناختند، اما پس از آن دیگر حرفی نمیزدند. در مورد لباس خانم هم که لباسشان از سوی مادرشان از تهران فرستاده میشد، هیچ وقت امام درباره نامناسب بودن آن سخنی نمیگفتند. حتی روزی آقا برای دخترشان که 12 ساله بودند کفش قرمز رنگ میخرند، در آن موقع اصلا رسم نبوده است و دختران باید کفش سیاه پا میکردند. البته خود خانم هم مراعات میکردند، اما خود ایشان میفرمودند که هیچگاه نشد که در نوع پوشش یا رفت و آمدم با کسی اظهارنظر کنند.»
سوالی پرسیده میشود که پس امام به همسر و فرزندانش چه توصیه میکرد که آنان اینگونه در مسیر راستی راه میپیمودند؟ «امام کلا در زندگی به یک اصل معتقد بودند که خانم این اصل را اینگونه روایت میکنند: اگر میخواهید به بهشت بروید؛ دو کار انجام دهید: اول اینکه هرچه خداوند واجب دانسته، انجام دهید و هرچه حرام دانسته، انجام ندهید. امام فقط این دو قید را گذاشتهاند. البته خانم و خانواده کاملا رعایت میکردند چرا که آقا، فردی نبودند که در برابر خلاف شرع سکوت بکنند.»
اما به هر حال، خانم هم این رفتار امام را تایید میکند و میگوید: «به مستحبات خیلی کاری نداشتند. به کارهای من هم کاری نداشتند. هر طوری که دوست داشتم، زندگی میکردم.» امام حتی منزل را به محلی برای تدریس تبدیل کرده بودند و به همسر خود به عنوان شاگرد «جامعالمقدمات» میآموختند: «خانم قبل از ازدواج مدتی ادبیات عرب را نزد پدرشان فرا گرفته بودند. نزد امام هم ادامه دادند و کتاب «جامعالمقدمات» را میخواندند. امام سریع درس میدادند، از خانم پرسیدم که ایشان اینگونه تدریس میکردند، شما متوجه میشدید؟ ایشان فرمودند: بله، می فهمیدم. خانم حافظه فوقالعادهای داشتند، یک غزل را یک بار میخواندند، حفظ میشدند. البته ایشان ذوق شعری هم داشتند. تدریس امام به خانم چندماهی طول میکشد، اما پس از تولد فرزندان، مشغولیتشان در خانه بیشتر شد و از طرف دیگر به قسمتهایی از ادبیات عرب رسیده بودند که لازم بود آقا مطالعه کنند و وقت این کار را نداشتند. بنابراین با موافقت طرفین تدریس متوقف میشود.»
***
امام با آیتالله ثقفی، پدر همسرش هم روابط صمیمانهای داشت و همواره به طور مستمر در جریان مبارزات خود، با حوصله برای ایشان نامه مینوشت و حالشان را جویا میشد: «روابط دوستانه شدیدی داشتند و احترام متقابل مابین آنها وجود داشت.» اگرچه خانواده ثقفی سیاسی نبودند و هیچگاه پدر همسر امام به مبارزات سیاسی نمیپرداخت؛ به جز امضای دو اطلاعیه، اولی علیه لایحه ایالتی و ولایتی و دیگری درباره مقاله روزنامه اطلاعات علیه امام در دیماه 56. اما گویا امام هم محیط خانه را سیاسی دوست نمیداشت: «پس از اینکه خانم وارد منزل آقا میشوند، امام با توجه به اینکه کاملا سیاسی بودند، هیچ وقت مسائل سیاسی را در خانه مطرح نمیکردند خانم امام هیچگاه در مسائل سیاسی صحبت و دخالت نمیکردند. روحیه ایشان هم همینطور است. برخی میگویند که یکی از علل موفقیت امام هم همین مسئله بوده است که وقتی وارد منزل میشدند، تشنجات سیاسی در آنجا نبوده است.»
حتی پس از انقلاب هم، خانواده همسر امام در میدان سیاست وارد نشدند و به انتقاد یا حمایت از این و آن نپرداختند و به خانم هم مطالبی را نمیگفتند تا به گوش همسر خود [امام] برساند. البته شاید دلیل دیگری هم داشت: «اصلا به خانم مطلبی را نمیگفتند. اگر هم مسئلهای بوده، به دلیل اینکه خانم غیرسیاسی بودند، مطلبی را نمیگفتند. شما اگر وارد فضای منزل خانم شوید، تنها بویی که استشمام نمیکنید، سیاست است. خانم واقعا خانم خانه بوده است. نظر امام هم این بوده که هیچگاه مسائل سیاسی را وارد منزل نکنند.»
***
خدیجه خانم در مسیر مبارزات امام، ناگهان با فوت حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگش روبرو شد که بسیار او را بیتاب کرد، فرزندی که « بسیار به او علاقه داشتند و حتی از دیگر فرزندان بیشتر او را دوست میداشتند؛ هنوز هم میگویند و اکنون هم که گاهی نام آقا مصطفی گفته میشود، ایشان بغض میکنند و گاهی گریه هم میکنند. آقا مصطفی در منزل بسیار محترم بودند و دیگر فرزندان او را «داداش» صدا میکردند و حتی خانم و آقا هم ایشان را «داداش» مورد خطاب قرار میدادند. ایشان بسیار در نجف فعال بودند و روی جنبه مرجعیتی امام تاکید داشتند. خانم علاوه بر آقا مصطفی، به فرزند ایشان «حسین آقا» هم بسیار علاقه دارند. ایشان که فوت میکنند، خانم بسیار ناراحت میشود. یک روز از ایشان پرسیدم که فوت امام یا حاج احمدآقا یا آقا مصطفی، کدام برای شما سختتر بود؟ گفتند: فوت مصطفی مسئله دیگری بود. ایشان زمانی که از فوت آقامصطفی مطلع میشوند، بسیار گریه میکردند ولی زمانی که آقا به خانه میآمدند، گریه نمیکردند. از طرف دیگر در مسیر امام هم اصلا شک نکردند و حتی ناراحتی خودشان را به امام منتقل نمیکردند. البته زمانی که امام برای نماز یا تدریس به خارج از منزل میرفتند، ایشان در حرم یا منزل بسیار گریه میکردند. امام هم زمانی که در نجف تدریس میکردند جای خالی آقا مصطفی را میدیدند و ناگهان میلرزیدند. اما هیچگاه گریه نمیکردند و فقط برای سیدالشهداء و یاران ایشان گریه میکردند.» اما هیچگاه خانم بر بیتابی خود برای آقا مصطفی چیره نشدند.
***
نوه خانم و آقا درباره نقش مادربزرگش در منزل امام و همراهی 70 ساله او با ایشان میگوید: «خانم واقعا همراه امام بودند. شک ندارم که اگر خانم امام نبود، امام به هیچ وجه به این موفقیتها نمیرسیدند. نقش خانم در خانواده نقشی فوقالعاده است و یک محوریت واقعی دارند. ایشان شرایط امام را در تمامی مقاطع درک میکردند و ریاست منزل همواره بر عهده ایشان بود.»
نوزاد سلطنتی شیر میخواهد!
نوزاد سلطنتی آروغ زد!
نوزاد سلطنتی دستشویی نوع 1دارد!
خیلی فوری!
نوزاد سلطنتی دستشویی نوع2دارد!
نوزاد سلطنتی شلوار پدرسلطنتی را خراب کرد!
خبرنگاران بی بی سی فارسی و انگلیسی برای پوشش حادثه به محل اعزام شدند!
ملکه هیجان زده شده !
اینبار نوبت ملکه است که نوزاد سلطنتی را عوض کند!
مردم انگلیس همه از این اتفاق ابراز خوشحالی میکنند
و ملکه از شدت هیجان از هوش رفته و در دستشویی نوع2 نوزاد سلطنتی غرق می شود!
سرمقاله 3-5-92 روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری:
شخصی را حکایت کردهاند که با عصبانیت و به گلایه میگفت؛ این همسایههای ما، آدمهای عجیب و غریبی هستند؛ هر وقت چیزی را گم میکنند و یا از منزل آنان چیزی دزدیده میشود، انگشت اتهام را بهسوی من دراز میکنند و سراغ اشیاء و اجناس به سرقت رفته خود را در خانه ما میگیرند! به او گفتند؛ چاره کار آسان است. این دفعه اگر تو را متهم کردند، به آنها اجازه بده که خانهات را بگردند تا مطمئن شوند که دزد نیستی و دیگر تو را متهم نکنند و طرف گفت؛ این کار را کردهام ولی از شانس بد، هر وقت برای جستجو به خانهام آمدهاند، چیزی را که گم کرده بودند در خانه من یافتهاند!
بعد از انتخاب آقای دکتر روحانی به ریاست جمهوری اسلامی ایران و تاکید چند باره ایشان که وامدار هیچ حزب و گروهی نیست و خود را رئیس جمهور همه ملت میداند، دو رخداد به طور همزمان اتفاق افتاد. از یکسو مدعیان اصلاحات و اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 که با رأی حداکثر 7 درصدی خود قصد مصادره آراء رئیس جمهور منتخب را داشتند، در اجرای پروژهای که علیه ایشان تدارک دیده بودند با دشواری غیرمنتظرهای روبرو شدند و از سوی دیگر، مواضع رسما اعلامشده آقای روحانی، مخصوصا تاکید ایشان بر آموزههای اسلامی و انقلابی که با مواضع ضد انقلابی اصحاب فتنه تفاوت یکصد و هشتاد درجهای داشت، برخی از تردیدهای اولیه در باره احتمال گرایش رئیس جمهور منتخب به جریان بدنام مورد اشاره را برطرف کرد و نشان داد که ایشان برخلاف انتظار اصحاب فتنه در پی خدمت به اسلام و انقلاب و نظام است.
در پی این دو رخداد بود که اصحاب فتنه 88 تعدادی از وزارتخانههای حساس و کلیدی را به عنوان سهم خود از کابینه دکتر روحانی نشانه رفتند و شماری از اصحاب نشاندار فتنه را برای تصدی وزارتخانههای مورد اشاره نامزد کرده و تلاش گستردهای را به منظور سرپوش گذاشتن بر خیانت آنان آغاز کردند. اینجا بود که کیهان با توجه به شناخت و اشراف خود بر جریان فتنه و اسنادی که از خیانت آنان در اختیار داشت، اطلاعرسانی درباره این جریان آمریکایی- اسرائیلی را وظیفه خود دید و طی چند یادداشت و گزارش مستند از چهره واقعی آنان پرده برداشت.
افشاگریهای مستند کیهان همانگونه که انتظار میرفت به جای روبرو شدن با پاسخهای منطقی و مستدل اصحاب فتنه، با انبوهی از فحاشی و ناسزاگویی سازماندهی شده فتنهگران داخلی و حامیان بیرونی آنها روبرو شد. نکته درخور توجه این که در میان حجم انبوه و گسترده ناسزاهایی که اصحاب فتنه و حامیان بیرونی آنها حواله کیهان کرده و میکنند حتی یک نمونه- تاکید میشود حتی یک نمونه- نمیتوان یافت که در آن دلیل، سند و یا شاهد و قرینهای برای انکار اسناد مورد اشاره و استناد کیهان ارائه کرده باشند. چرا؟! پاسخ روشنتر و گویاتر از آن است که نیازی به استدلالهای پیچیده داشته باشد. سران و عوامل فتنه 88 با اعتماد به مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس که مدیریت فتنه را برعهده داشتند و با اطمینان از حجم انبوه امکانات مالی، تبلیغاتی و تدارکاتی که تحت مدیریت این مثلث به میدان آورده شده بود، براندازی جمهوری اسلامی ایران را قطعی و کار نظام را تمام شده تلقی میکردند و از این روی، پرده نفاق را کنار زده و آشکارا به صحنه آمده بودند، دقیقا به همین علت، اسناد فراوان و غیرقابل انکاری از وطنفروشی و خیانت خویش باقی گذاردهاند و امروزه همین اسناد آشکار و از پرده برون افتاده است که به آنها اجازه نمیدهد هویت واقعی خود را پنهان کنند.
آیا اصحاب فتنه و سران و عوامل آن میتوانند دستکم دو بار ملاقات پنهان با جرج سوروس صهیونیست و یکی از سردمداران تابلودار کودتاهای مخملی را انکار کنند؟ و یا چگونه میتوانند اجرای بی کموکاست فرمول کودتای مخملی را که از بیرون به آنان دیکته شده بود، از نگاه تیزبین مردم پنهان بدارند؟! کیهان در جریان فتنه 88 تمامی مراحل آن، از جمله، تشکیل کمیته صیانت از آرا، انتخاب رنگ، ادعای تقلب در انتخابات و آشوبهای خیابانی، پیشنهاد رفراندوم و... را از قبل پیشبینی و اعلام کرده بود، حتی چند روز قبل از انتخابات 22 خرداد 88 تیتر اول خود را به این هشدار اختصاص داده و نوشته بود «آخرین پرده سناریوی افراطیون، آشوب پس از شکست» است. آیا تمامی این مراحل بدون کموکاست اتفاق نیفتاد؟! کیهان که غیبگو نبوده و نیست، پس چگونه توانسته بود تمامی مراحل یاد شده را از قبل پیشبینی کند؟! پاسخ آن است که اصحاب فتنه 88 دقیقا مطابق فرمول کودتاهای مخملی که از قبل به آنان دیکته شده بود عمل میکردند و در نهایت، خود را پیروز ماجرا تلقی میکردند.
آیا اصحاب فتنه که این روزها دم از ایران و نظام و مردم میزنند میتوانند حضور پیدرپی مسئولان عالیرتبه- تاکید میشود مسئولان عالیرتبه و نه ماموران عادی- صهیونیست، سرویسهای اطلاعاتی «سیا» و MI6 انگلیس در ایران را که به دعوت آنها و برای آموزش فتنهگران به کشور آمده بودند، انکار کنند؟!
آیا «جان کین» مسئول برجسته سرویس اطلاعاتی MI6 انگلیس و رئیس مرکز مطالعات دموکراسی لندن-CSD- دو بار با دعوت شما به ایران نیامده و برای اصحاب فتنه کارگاه آموزشی دایر نکرده بود؟! آیا ریچارد رورتی، مامور برجسته CIA به دعوت سران فتنه وارد ایران نشده و پروژه موسوم به «ائتلاف سفید» یعنی ائتلاف همه گروههای مخالف نظام زیر یک تابلوی واحد را پیشنهاد نکرده بود؟ درباره حضور «تیموتی گارتن اش» از رهبران صهیونیست کودتاهای مخملی و تشکیل چندین نشست آموزشی برای مدعیان اصلاحات و مخصوصا حزب مشارکت چه میفرمائید؟!
آیا «مایکل ایگناتیف» رهبر لیبرالهای پارلمان کانادا و عضو وابسته به CIA برای آموزش و ارائه راهبردهای انتخاباتی میهمان فتنهگران نبود؟ آیا حضور «یورگن هابرماس» و ملاقاتهای وی با عوامل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 را انکار میکنید؟! درباره حضور «آدام میچنیک» رهبر کودتای مخملی لهستان، «آگنش هلر» صهیونیست و رهبر کودتای مخملی مجارستان، «الکساندر اسمولار» رهبر جنبش همبستگی لهستان و مامور رسمی CIA چه نظری دارید؟ آیا دعوت از آنها و برپایی نشستهای آموزشی با آنان قبل از انتخابات 88 را میتوانید انکار کنید؟! مگر «جان هیک» تئوریسین انگلیسی برای پیشبرد پروژه کودتای مخملی به ایران نیامده و با سران و عوامل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 جلسات پیدرپی نداشته است؟!
«فرح کریمی» عضو شاخه نظامی گروهک منافقین که بعدها به تابعیت هلند و عضویت حزب صهیونیستی سبزها درآمد، برای مشاوره درباره کودتای مخملی به ایران نیامده و با اصحاب فتنه ملاقاتهای مفصل نداشته است؟! درباره حضور هاله اسفندیاری مدیر مرکز خاورمیانهای بنیاد وودرو ویلسون و همسر شائول بخاش- عضو کمیته بیکر کاخ سفید- و تابع رژیم صهیونیستی، کیان تاجبخش نماینده رسمی بنیاد سوروس، رامین جهانبگلو از عوامل CIA و کارشناس کودتاهای مخملی و جلساتی که با اصحاب فتنه داشتهاند چه میفرمائید؟! و... راستی مگر نه اینکه، تعداد فراوانی از همکاران و همراهان فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 هم اکنون به آمریکا، انگلیس و برخی کشورهای اروپایی پناهنده شده و امروزه آشکارا از اهداف براندازانه فتنه 88 سخن نمیگویند؟!
آیا آقای حسین بشیریه که مدعیان اصلاحات از او با عنوان تئوریسین برجسته یاد میکنند عضو رسمی بنیاد NED سرویس اطلاعاتی CIA نبوده و هم اکنون رسما به آمریکا پناهنده نشده است؟ درباره عطاءالله مهاجرانی- وزیر ارشاد اصلاحات- علیاصغر رمضانپور معاون فرهنگی آقای مسجدجامعی، مزروعی، کدیور و... که امروزه تمامی آنها در خدمت سرویسهای اطلاعاتی اروپا، آمریکا و اسرائیل هستند چه نظری دارید؟! و...
آنچه به آن اشاره رفت، فقط مشتی از خروارها و اندکی از بسیارهاست که کمترین تردیدی درباره وطنفروشی اصحاب و عوامل فتنه باقی نمیگذارد.
اکنون سؤال این است که آیا فتنهگرانی با هویتهای یاد شده و ماهیتهای از پرده برون افتاده میتوانند در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران اسلامی صاحب نقش و مسئولیت باشند؟!
آیا هنوز هم شبکه عنکبوتی و مشترک اصحاب فتنه و مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس میتوانند به کیهان اعتراض کنند که چرا جماعت یاد شده را وطنفروش و ستون پنجم دشمنان بیرونی معرفی میکند؟!... و در این باره گفتنیهای فراوان و مستند دیگری نیز هست.
بخشی از تحلیل "«شب قدری» که قدر دانسته نشد" پیرامون چرایی تحولات مصر نوشته علیرضا رضاخواه، کارشناس مسائل منطقه:
...
عدم شناخت صحیح نسبت به مقطع حساس بروز انقلابهای منطقه -یعنی آنچه که حضرت آیتالله خامنهای آن را «شب قدر» تاریخ کشورها نامیدند- نقشی جدی در این تحولات داشت. انگار که آنها قدرِ شب قدر مصر را ندانستند.
پایگاه خبری میدلایستآنلاین درباره تحولات اخیر مصر نوشت:
«خودباختگی إخوان در برابر سیاست و اوامر آمریکا و نرمش شدید در رفتار با اسرائیل، نهتنها آمریکا را قانع نکرد، بلکه نتوانست رضایت مردم مصر را نیز جلب کند. این رفتار سبب شد آنها نزد آمریکا به عنوان منافقانی شناخته شوند که رفتار ظاهریِ مغایر با تفکرات درونی دارند. نزد مردم طرفدار خود نیز به عنوان دروغگویانی شناخته شدند که رویکردی خلاف غربستیزی دارند که در سخنانشان موج میزند.» در ادامهی این گزارش آمده است: «آنها همچنین همواره برای آزادی قدس و پشتیبانی از مقاومت شعار سرمیدادند، اما به محض آنکه به قدرت رسیدند، سفیر مصر را از سوریه فراخواندند و برای مصر در اسرائیل سفیر تعیین کردند و به نام ملت مصر، نامههای محبتآمیز به اسرائیل نوشتند.»
...
برای مطالعه کامل کلیک کنید: Khamenei.ir
متن زیر مصاحبه سایت آوینی فیلم با همسر شهید سید مرتضی آوینی است
اکثر مردم آقامرتضی را با صدایش در روایت فتح و آنهایی که اهل مطالعه و سینما بودند ایشان را با سرمقالههای ماهنامه « سوره » میشناختند. مردم فکر میکردند این صدا جزیی از زندگیشان بوده است و چون نمیدانستند این صدا متعلق به کیست، او را نزدیکتر به خود و زندگیشان حس میکردند. همسر ایشان در این باره معتقد است: "شاید قرار و تقدیر بود که اینگونه باشد. مرتضی میلی برای به دست آوردن شهرت نداشت. چیزی که میخواست خالصانه کارکردن بود. همین باعث شد که تاثیر عمیقتر و ماندگارتری داشته باشد."
اینبار به سراغ مریم امینی همسر شهید سیدمرتضی آوینی رفتیم. ایشان متولد سال 1336 است. تحصیلاتش لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است. او از آشنایی با آقامرتضی برایمان میگوید: "قبل از ازدواج، آشنایی چند ساله با هم داشتیم. من ایشان را میشناختم. از سن پانزدهسالگی تا نوزده، بیستسالگی که این آشنایی به ازدواج رسید. در این میان خانوادهی من مخالف با این ازدواج بودند ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود. صورت دیگری برای ادامهی زندگی نمیتوانستم تصور کنم. از همان ابتدا مرتضی برای من آن حالت مرادبودن را داشت. رد و بدل کردن کتابهای خوب، شرکت در سخنرانیها و کنسرتهای موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس میخواندند. در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود."
مرادبودن ایشان تا کدام مرحله از زندگی ادامه یافت؟
برای همیشه حفظ شد. این رابطه، شیرازهی اصلی زندگی ما بود. البته گاهی چهرهی این موقعیت بهخاطر تحولات فکری تغییر میکرد. گرایشهای ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد. به تبع ایشان، این تغییر در من هم اتفاق افتاد. ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادتشان. تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم دربارهی امروز چه میشود گفت.
از نگاهتان چه حاصل شد؟
بعد
از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد. مرتضی خودش در یکی از
مقالههایی که بعد از رحلت حضرت امام (ره) نوشت، جملهای دارد نزدیک به این
مضمون: "ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است".
دقیقاً من چنین سنگینییی را احساس میکنم. پیش از این، دستم را گرفته بود و
مرا به بهشت میبرد.
نه به زور، میل باطنی هم بود. من سنگینی بار را
خیلی احساس نمیکردم. همه چیز راحتتر اتفاق میافتاد ولی بعداز شهادت
مرتضی من باید دوباره شروع میکردم. مثل یک تولد دوباره. خیلی خدا را شکر
میکنم. چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با
انسانی را داشته باشد که قبلهی همهی خواستههایش است و هرچه از زندگی
میخواهد در او میبیند؛ و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی
را پیدا کند.
مرتضی میگوید: "شهدا از
دست نمیروند، بلکه به دست میآیند." برای همه، این فرصت نیست که این
بهدست آمدن را تجربه و حس کنند. حالا من نمیدانم چهقدر در این مسیر هستم
و آنرا با این بار سنگین طی میکنم. یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست
آوردهام و خیلی شاکر هستم.
از تجربهی نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید.
این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد. هر روز که میگذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری میشد. مرتضی مظهرهمهی کسانی بود که در زندگی جستوجو میکردم. جای همهی اعضای خانواده را برای من پر کرد و همه چیز زندگیام بود.
خانم امینی! میتوانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و بعد از شهادت.اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم. مثلاً اینکهآقا مرتضی کی به خواستگاری شما آمد؟
مورد خاصی نداشت. خیلی معمولی بود. سال 1354 بود که نامزد شدیم و خردادماه 1357 ازدواج کردیم. فقط میتوانم بگویم که نسبت به شرایط آنروز خیلی ساده ازدواج کردیم. خرید ما یک بلوز و دامن سفید برای من بود و یک کت و شلوار سفید برای مرتضی.
آقامرتضی حتماً سرسختی زیادی به خرج داد و سالها صبر کرد.
بله.
این علاقه روز به روز بیشتر و پختهتر میشد و بعد از ازدواج هم چیزی از
آن کم نشد. مرتضی خیلی به من و بچهها علاقهمند بود. یکی دو سال آخر، این
علاقه را خیلی ابراز میکرد و به زبان میآورد. اینها همه نتیجهی تفکراتی
بود که داشت. روش او تغییر میکرد. هرچه به زمان شهادت نزدیک میشدیم،
بدون هیچ اغراقی احساس میکردم داریم به سالهای اول زندگی برمیگردیم؛
منتها در این ابراز علاقههای آقامرتضی مرتباً یک حالت ذکر و شکری وجود
داشت. بیان ایشان از لطفی که خدا دارد جدا نبود. هرچه بیشتر عشق به خدا در
ایشان شدت میگرفت ابراز علاقه به خانواده هم شدیدتر میشد. در آخرین
لحظههای زندگیشان، همراهشان نبودم ولی بچههای روایت فتح میگفتند در
لحظههای آخر هم ابراز علاقه میکردند.
برای شروع زندگی مشترک چه کردید؟
خانهی
کوچکی در خیابان شریعتی، خیابان آمل اجاره کردیم. حدود یک سال آنجا مستأجر
بودیم. اولین فرزندمان در همان خانه بهدنیا آمد. چند ماه بعد چون توان
پرداخت اجاره را نداشتیم، به منزل پدری آقامرتضی در خیابان مطهری نقل مکان
کردیم. سال 1358 بود. سهسال هم در آن خانه ماندیم. بعد یک آپارتمان
هفتادوپنجمتری در قلهک خریدیم و کلی هم قرض بالا آوردیم. حالا صاحب سه
فرزند شده بودیم. جایمان کوچک و تنگ بود.
آقامرتضی میخواست نزدیک پدر و
مادرش باشد و به آنان کمک کند. به همین خاطر آپارتمان را فروختیم و دوباره
به خانهی پدری آقامرتضی برگشتیم و طبقهی اول آن خانه را که دو دانگ آن
میشد، خریدیم و ساکن شدیم. تا زمان شهادت آقا مرتضی آنجا بودیم.
از احوالات آقامرتضی در روزهای انقلاب بگویید.
یک
خصوصیت واحدی میگویم که دو مرحلهی زندگی آقامرتضی یعنی قبل از انقلاب و
بعد از انقلاب تا شهادت را بههم وصل میکند. از وقتی من مرتضی را شناختم،
[او به] دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگ سیاسی ـ اجتماعی حتی هنری و
ادبی قبل از انقلاب، جستوجوی او را بیجواب میگذاشت، ولی میل به پیدا
کردن حق و حقیقت در این جستوجوها زیاد بود. آنقدر در این مورد پافشاری
میکرد که حتی از خودش هم میگذشت. در این جستوجوها خیلی هم سرش به سنگ
خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربهها بود که وقتی با حضرت امام
(ره) آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید؛ چیزی که سالها بهدنبالش
بود و در وجود مبارک حضرت امام (ره) پیدا کرد. یک ذره هم کدورت در دلش نبود
که نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصلهای
نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین دلیل و به خاطر این واقعیت
هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.
آقای مرتضی این واقعیت را چگونه بروز میداد؟
تمام زندگیاش وقف انقلاب شد. خودش هم میگوید از طرف جهاد رفتیم بیل بزنیم، دوربین به دستمان دادند. [برایش] فرقی نمیکرد. با تمام وجود خودش را وقف انقلاب کرد و آنچه از او انتظار میِرفت، انجام داد. زمان جنگ ایشان را خیلی کم در خانه میدیدیم؛ هرچند شب یک بار. تمام دغدغهی ذهنیاش جنگ بود.
آشنایی آقامرتضی با سینما از کجا شروع شد؟
قبل از انقلاب مرتب فیلمهای جشنوارهها را میدید و به مقولهی سینما علاقهمند بود. وقتی وارد جهاد شد مستندهای زیادی ساخت؛ از جمله یک سریال یازده قسمتی به نام "حقیقت" و" مستند دیگری به نام ششروز در ترکمنصحرا" ، که هر دو از مستندهای خوب آنروزها بود.
درباره کارشان، در خانه چیزی میگفتند؟
نه! اما درباره بعضی فیلمها اظهار نظر میکردند و نقدهای دقیقی داشتند.
بیشتر حرفهایشان در جمع خانواده درباره چه بود؟
بیشتر ما برای ایشان حرف میزدیم؛ از اتفاقهای روز، حتی آمدوشد اقوام. ایشان هم به این حرفها دل میدادند. چه به حرفهای من و چه به حرفهای بچهها. یادم میآید وقتی سمیناری دربارهی سینمای پس از انقلاب برگزار شد و ایشان هم یکی از سخنرانها بود، برخورد بدی در آن جلسه با ایشان شده بود. شما میدانید در سینمای ما مدعی زیاد است اما آدم باسواد کم داریم. آن شب وقتی به خانه آمد هیچ نگفت.
بعدها من در نوشتههایشان در مجله سوره
سینما داستان آن شب را خواندم و اخیراً هم نوارش را از روایت فتح گرفتم و
فیلمش را دیدم. ایشان در مقابل چه جّو عجیبی ایستاده بود و قدرتمندانه در
یک فضای مخالف، حرفهای اصلی خودش را زده بود! حتی با سلامت نفس به همهی
اعتراضات بیپایهی آنان که به نحو غیرمحترمانهای مطرح میشد گوش کرده
بود. من وقتی فیلم را دیدم تازه متوجه شدم که چهقدر تحمل آن فضا مشکل بود و
آقامرتضی وقتی به خانه آمده بود اصلاً مشخص نبود که ساعتها در چنین فضایی
حرف زده است. شما میدانید یکی از رنجهای آقامرتضی "بیسوادی حاکم بر
سینما "بود و از طرف دیگر، مدعیان زیادی که بودند و هستند.
شاید به همین خاطر است که سینمای امروز ما هنوز نتوانسته نسبت معقول خودش را با جامعه برقرار کند.
همینطور
است. مرتضی تلاش میکرد سینما را به دامن ارزشها و فرهنگ اصیل این سرزمین
نزدیک کند. این کار سادهای نبود. اگر امروز این تحول فکری در سینما اتفاق
نیفتد در آینده هم ساده نخواهد بود؛ که شاید مشکلتر هم باشد.
یکی از مواردی که خیلیها به آن اعتراف میکنند، ادب آقامرتضی است...
این هم به مرور زمان شکلهای مختلفی پیدا کرد. همزمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در روش زندگی ایشان در تمام زمینهها پیش میآمد. منحصر به نحوهی برخورد با خانواده و یا اطرافیان نمیشد، اما روش او تفاوت میکرد. شاید یک زمان حاضر نمیشد در سمیناری مثل همان که گفتم شرکت کند. یا این که خیلی دور از انتظار نبود که دربرابر آن آدمها برخورد خیلی تندی داشته باشد. اگر این اتفاق چند سال پیش از زمانی که واقع شد، پیش میآمد، روش ایشان غیر از این بود. این را نمیشود گفت که پیش از این ادبشان کمتر بوده است. مثل این است که صورت ادبشان تغییر پیداکرده است.
شما به ماندگاری مذهبی آقامرتضی اشاره کردید. چه زمانی احساس کردید این قوام در ضمیر ایشان تهنشین شده و ثبات گرفته است؟
به نظر من این کشش مذهبی از ابتدا با ایشان عجین بود و همین امر بود که او را به جستوجو برای یافتن حق و حقیقت وامیداشت. وقتی ایشان آن نقطهی روشن و نورانی را دیدند، دیگر تزلزلی از ایشان ندیدم.
کاملاً این درک و دریافت را پیدا کرده بود که وقتی حق را ببیند آنرا بشناسد. چون از اول، نفس خودش در میان نبود. وقتی شناخت، موضوع تمام شده بود. انگار مصداق درستش پیدا شده است.
آقامرتضی آدم باسوادی بود. مطالعات ایشان از کجا شروع شد؟ چه چیزهایی را بیشتر میخواند؟
تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بود. نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد دربارهاش حرف میزد. راجع به کامو و داستایوفسکی در مقالهای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند؛ نه این که فقط مطالعه کرده و یا درباره آن سخن گفته باشند. فکر میکنم مرتضی هم دقیقاً اینطور بود. به خیلیهای دیگر هم میشود باسواد گفت ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمانهایشان را زندگی کرده بود و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود، وقتی جواب سؤالاتش پیدا شد دیگر درنگی اتفاق نیفتاد و تزلزلی پیش نیامد.
غم و شادی آقامرتضی چه وقتهایی بود؟
وقتی با بچههای بسیج بود، نیرو میگرفت. وقتی مجبور بود به اتفاقهای روزمره و حشو و زوائدی که وقت آدم را میگیرد تن بدهد، آن وقت بود که گرفته و غمگین میشد.
کلمهی روزمرگی از کلمههای رایج در کلام و نثر ایشان بود.
درست
است. این کلمه را زیاد بهکار میبرد و چهقدر پرهیز میکرد تا گرفتار این
روزمرگی نشود. وقتی میشد که من سر مسألهای ناراحت و گرفته میشدم و به
ایشان شکایت میکردم، به من میگفت: « ببین! هزاران کهکشان در آسمان وجود
دارد. یکیاش راه شیری است. سیارههای زیادی در آن هست که یکیاش زمین است.
همین زمینی که ما روی آن زندگی میکنیم. » از کل به جز میآمد. بعد
میگفت: « ما هم ذرهای در این مجموعه هستیم. حالا ببین این حرفی که شما
میگویید، جایش در این مجموعهی باشکوه کجا است؟ » آدم در آن کلـیت میدید
که چهقدر آن اتفاق ناچیز و بیاهمیت بوده است و اگر درست به آن نگاه نکند
دچار مشکل خواهد شد. بیان ایشان از روزمرگی در مورد آن مصادیقی که عنوان
کردم چنین بود.
یکی دیگر از کلمههای ویژهیآقامرتضی "جاودانگی" است...
در
آثارش هر وقت دربارهی شهدا سخنی هست، سخن از جاودانگی هم هست. شهدا را
منشاء این حیات می دانست و با تکیه به آیات و روایات، حیات جاودانه برای
شهدا قایل بود.
نثر ایشان خاص خودش بود...
به عنوان یک خواننده حس میکنم نثر ایشان خیلی متفاوت است. مسایل سخت فلسفی را وقتی با نثر ایشان میخوانم منظور را متوجه میشوم. در صورتی که همان مطلب با نثر یک فیلسوف برایم غیرقابل درک است. احساس میکنم باید خیلی چیزهای دیگررا بخوانم تا آن مطلب را بفهمم. نثر ایشان یک جور شیرینی و حلاوت دارد. خیلی تأکید داشت بر استفادهی درست از کلمهها. در بسیاری از مقالاتش، از یک لفظ متداول آغاز میکند و به معنای اصیل کلمهی مورد نظرش میرسد. مخزن کلماتش غنی بود و به راحتی به آنها دسترسی داشت. این دربارهی دستداشتن ایشان در انواع هنرها هم صادق است. انگار به منبعی وصل بود که جایگاه آن فراتر از تمام هنرها بود؛ جایگاه حکمت. از آن جایگاه در مورد وجوه مختلف هنر که در قالب رشتههای مختلف هنری ظاهر میشود، مینوشت و حرف میزد.
آقامرتضی صرف نظر از پشتوانهی غنی مطالعات و ذهن نقادش، " دل آگاهی" هم داشت.
مرتضی برکت داشت. این حالت که شما میگویید، در تمام دوران زندگیاش چهرهی خود را نشان داده بود. از خانوادهی محترمش شنیدم که سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زندهماندنش به معجزه بیشتر شباهت داشت. میگفتند در آن حال بیهوشی و بیخودی، بارها زیرلب میگفت: "امام زمان (عج) مرا نگهداشته است... " این حرف در آن روزها عجیب بود. فکر میکنم این ارتباط به صورت عمیق و پنهانی همیشه در ایشان وجود داشته و بعدها سر و شکلی پیدا کرده و کامل شده بود. گاهی احساس میکردم مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی میکند. نسبت به زمانی که در آن زندگی میکرد، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه داشت و این از ویژگیهای مهم زندگی ایشان بود.
از احوال خودتان و آقامرتضی در روزهای نزدیک به شهادتشان بگویید.
من هم ایشان را نمیشناختم. اصلاً این تصور را نداشتم که وقتی برای فیلمبرداری به فکه میرود، شهید بشود. من آثار شهادت را در ایشان کشف نمیکردم. روزهای آخر، وقتی به فکه رفت و کار نیمه تمام ماند و برگشت، گفت دو سه روز دیگر باید برگردم فکه. در این چند روز ایشان را خیلی اندوهگین دیدم. مرتب سؤال میکردم چرا اینقدر گرفته و ناراحتی؟ ولی در ذهنم هیچ ارتباطی برقرار نمیشد که چه اتفاقی افتاده که دوباره دارد برمیگردد. اما الان که به آن چند روز نگاه میکنم کاملاً مطمئن میشوم که میدانست. آخرین صحبت ما در آن یکی دو روز آخر دربارهی قراری برای روزهای بعد بود. من گفتم این کار را بعد از آمدن شما هم میشود انجام داد انشاءا...؛ اما ایشان یک دفعه سرشان را برگرداندند و دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد. همان اواخر وقتی پیشنهادی به ایشان دادم، گفت: " فعلاً این کار صلاح نیست. الان آنقدر برای من مشکل درست کردهاند که اگر آدمی پشت به کوه داشت، نمیتوانست تحمل کند. من به جای دیگری تکیه دادهام که الان سرپا ایستادهام."
در چند ماه قبل از شهادتش اندوه عمیقی داشت و زبان به شکوه باز کرده بود. این خصوصیت را هیچوقت در ایشان ندیده بودم.
وقتی خبر شهادت آقامرتضی را به شما دادند...
حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند : "مرتضی زخمی شده است." روزهای اول بهار هنوز هوا تاریک و روشن بود. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچهها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم. مثل این که اصلاً چیزی نشنیدهام. بچهها که رفتند، پدر و مادرم آرام آرام سر حرف را باز کردند و من باخبر شدم که دیگر مرتضی را ندارم.
آثار منتشرنشدهای از آقامرتضی در دست دارید؟
تعدادی داستان کوتاه است که به نحوی به موضوع اسارت آدمی که در خودش گرفتار است، میپردازد. نوشتههایی هم بین شعر و نثر دارد. درگیری ذهنی مرتضی در آن نوشتهها اسارت و گمگشتگی انسان است. این موضوع را خیلی زیبا، شاعرانه و عمیق بیان کرده است.
یک مسئله، مسئلهى احترام ظاهرى و پاسداشتن از حرمت قرآن است به معناى الفاظ قرآن، اصوات قرآنى؛ این در جاى خود چیز محترم و مهمى است. مسئلهى بالاتر، تخلق به اخلاق قرآنى است؛ سبک زندگى را منطبق با قرآن قرار دادن.
اما اینکه حالا اکثریت مردم دنیا اینجور حرف میزنند، اینجور حرکت میکنند، اینجور رفتار میکنند، ما باید عقل خودمان را، دین خودمان را، هدایت الهى را معیار قرار دهیم براى رد و قبول.
یکى از چیزهائى که قرآن و هدایت الهى به ما تعلیم داده است، تبعیت از داورى خرد و عقل انسانى است؛ این هم قرآنى است. یعنى پیروى از آنچه که عقل سلیم به آن حکم کند و قضاوت عقل پشت سر آن باشد، این هم یک امر قرآنى است، این هم امر دینى است؛ اینها شد معیار. آنچه که بندگان برگزیدهى خدا، معصومین عندالله به ما یاد دادند، این میشود معیار؛ معیار اینها است. اینکه حالا مردم کشورهاى غربى، مردم مادى، مردم فلان بخش از دنیا، در رفتارشان، در اعمالشان، در مسائل زندگىشان، در ارتباطاتشان، در تشکیل خانواده، اینجور عمل میکنند، ما هم باید اینجور عمل کنیم، این خطا است.
ما بحمدالله هم قرآن را داریم، هم کلمات اهلبیت (علیهمالسّلام) را داریم؛ که «انّى تارک فیکم الثِّقْلَیْن» یا «انّى تارک فیکم الثَّقَلَیْن»؛(۳) دو چیز گرانبها را در بین شما گذاشتم. هر دو بحمدالله در اختیار ما است؛ باید از اینها استفاده کنیم، جامعه را بر اساس اینها شکل دهیم. این جلسهى قرآن، این آموزش قرآن، این تجوید قرآن، این حُسن تلاوت قرآن با نغمههاى خوب، با صداى خوب، همه مقدمه براى این است. این را به چشم ذىالمقدمه نگاه نکنیم، این مقدمه است؛ از اینجا باید وارد شد و با قرآن انس گرفت.