شعری که نگذاشتندجعفریان درحضوررهبری بخواند!

در مراسم امسال شعرا با رهبری، جعفریان به چهره‌ای معترض در این جلسه تبدیل شد و گفت که مسئولان پیش از جلسه، با انتخاب اشعار، آنها را پاستوریزه می‌کنند.

"پس از جلسه مرا صدا کردند و رفتم نزد آقا. آقا پرسیدند: چه شده آقای جعفریان؟ گفتم: حضرت آقا، ما سال‌های پیش شعرهایی که حتی در روزنامه‌ها نتوانستیم منتشر کنیم، اینجا توانستیم بخوانیم. آقا فرمودند: همین طور است و من گفتم: خب امسال دوستان جای شما تصمیم گرفتند، چه چیز صلاح است و چه چیز نه. شعرها را گزینش کردند. این خوب نیست. ما که شهره به شاعر انقلابیم و به قول مرتضی سرهنگی در سیراب شیردان نظام بزرگ شدیم، اگر صلاح ندانیم که می‌داند؟"

جعفریان می‌گوید: «اینجا آقا مرا در آغوش گرفتند و سرم را بوسیدند که هم خودم و هم اطرافیان به شدت متأثر شدیم. آقا دست بر سر و شانه‌هایم کشیدند و گفتند: شما صبور باش آقای جعفریان. من در جریان انتخاب و شکل برگزاری جلسه نبودم. چند بار گفتند: صبور باش.»

آن شعر را  روزنامه خراسان و تابناک منتشر کرده است:

                                                        رأی و بیعت 

مدتی این مثنوی تأخیر شد 
آهوی ما گرگ شد، خنزیر شد 

شد رها سگ،‌ باز و بسته ماند سنگ 
ای برادر باز هم جنگ است،‌ جنگ 

سالکان بی‌خرد! بی‌پیرها! 
ساحران! رمال‌ها! جن‌گیرها! 

مکتب ایران چو دکان شماست 
نفستان ولله ایران شماست 

عشق ایران کاش در سر داشتید 
کاش آن را نیز باور داشتید 

وای از آن روزی که با بانگ جلی 
سایه بردارد ز سرهاتان ولی 

پس زند خاک از کدورت‌های‌تان 
صورتک‌ها را ز صورت‌های‌تان 

بانگ بردارد ز اعماق وجود 
فاش گوید آنچه را بود و نبود 

تشتتان چون از سر بام اوفتاد 
کله‌هاتان چون که خالی شد ز باد 

هان! گمان کردید ما وامانده‌ایم؟! 
ما کنار دام بر جا مانده‌ایم 

منتظر با تیغ‌ها و داس‌ها 
پیشتر آیید ای خناس‌ها 

هر طرف کردیم دامی را رها 
پیشتر آیید ای بدکاره‌ها 

تیغ کج آ‌ریم و گردانیم صاف 
هر که ره گیرد به سوی انحراف 

چون هلاهل مغز بادام شما 
مانده فرزین گرچه در دام شما 

ای دلیل داعیان دین ما 
تاج سر، ای مرد، ای فرزین ما! 

این سخن را بشنو از اهل تمیز 
رأی و بیعت فرق‌ها دارد عزیز 

نیک می‌دانیم از برهان و نقل 
این که بیعت عشق باشد رأی عقل 

گرچه عقل ما ملاک خوبی است 
یادمان باشد که پایش چوبی است 

عقل آخر هم بماند در نود 
عشق اما ختم کار و هست صد 

هر چه رمل آرید و سحر و جفر و راز 
عشق اسطرلاب اسرار است باز 

چون رجز خوانند مردان نود؟ 
چون؟ که جاری در رگان ماست صد؟ 

*** 
ماه سنگی سرد و بی مقدار بود 
گرمی خورشید بر حسنش فزود 

رو بگرداند چو خورشیدی ز ماه 
در محاق افتد قمر، گردد تباه 

جملگی دانند، حتی خار و خس! 
آبروی ماه از شمس است و بس

نظرات 1 + ارسال نظر
بین الطلوعین سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://peyvande-m.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
گویند توجهت به هر چه باشد ، قیمت تو همان است . اگر توجهت به خدا و خوبان عالم باشد ، قیمتی می شوی و گرنه ...
موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد