داشتم میلم رو چک می کردم که دیدم یکی از رفقا لینکی رو از سایت الف برام فرستاده و تاکید کرده با دقت بخون. مطلب پر مغز و با محتوایی بود. حیف دیدم توی وبلاگم قرار ندم! ان شا الله که مفید باشه.
نویسنده یادداشت: مرتضی هاشمی مدنی، دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه واریک انگلستان
بخش اول سخنم عمومیتر است:
حلقههای
مطالعاتیِ دوستانه، گمشدهی دانشکدههای علوم انسانیِ ما هستند. عدهای از
دوستان که دور هم جمع شوند و بدون ملاحظه و نیاز به تدارکات با هم مباحثه و
مناظره کنند. این دقیقاً کاری است که ما الان نیاز داریم.
غولِ علم و
فلسفه در غرب نه بر پایهی همایشهای بین المللی و بزرگ و معظم که اصولاً
بر پایهی کارگروهها و حلقههای مطالعاتی کوچکِ پنج تا ده نفری و جلسات
چند نفرهی کتابخوانی استوار است. در بسیاری از دانشگاههای غربی در
کتابخانه و دپارتمانها، اتاقها و سالنهای متعددی با تخته و مبل و صندلی
تدارک دیدهاند که فقط گروههای دانشجویان بنشینند و با هم بحث کنند یا درس
بخوانند.
کار آکادمیک از نظر من در چهار حوزه تعریف میشود: سخنرانی، مطالعه، مباحثه و نوشتن.
در
میانهی سخنرانیها و کلاسهای درس باید تنها به دنبال سرنخها بود.
ایدههایی که جرقهی کارِ آکادمیک هستند، معمولاً از همین سخنرانیها آغاز
میشوند. اما سخنی که از دهان خارج میشود، بادِ هواست. نه نیاز به منبع
دارد، نه چندان دقیق «است» و نه «میتواند» دقت داشته باشد. مطالعه و
جستجوی فردی، در سالنهای ساکت کتابخانه و در میانِ قفسههای کتاب یا در
خلوتِ اتاقِ خواب در میانهی شب، اصل است. جستجویی که اگر به موضوع علاقه
داشته باشی، شیرین است. راهیافتن به ذهن دیگران، آشنا شدن با افقهای جدید
و در یک کلام «دانستن»، لذت بخش است.
اما دو گام بعدی به نظر من نه
تنها مهم هستند که از اصولاند. دربارهی «نوشتن» بعداً مینویسم. اینجا
میخواهم از «مباحثه» بگویم. مباحثهی مداوم، مسائل را در ذهنِ آدمی استوار
میکند. به عمق میکشاند. «اندیشیدن» و زیر و بمِ سخنی را سنجیدن، چیزی
است جدای از مطالعه. مطالعه، مثل دیدن یک اثرِ زیباست و مباحثه، خلقِ پر
مشقتِ یک اثر. هر چه هم که گالریدارِ خوبی باشی، نقاشی کردن چیز دیگری
است.
رودربایستی که نداریم! همه میدانیم که بخش عظیمی از آنچه در
دانشکدههای علوم انسانی ما میگذرد، تولید علم نیست. بلکه شنیدن سخنی زیبا
یا قانع کننده و تکرار مداوم آن برای دیگران است. بعضاً بزرگترین افتخارِ
بسیاری از روشنفکرانمان تنها ترجمهی افکار دیگران است. هرچند ترجمه و
ترجمهی صحیح خودش کار مهم و بزرگی است. اما این را هم زیاد شنیدهایم که
فردی در تمام طول زندگیاش در دانشگاه، تنها افتخارش این است که “فلان مکتب
فکری را من به ایران آوردهام!” اما همان فرد در عرصهی جهانی (یا حتی
کشوری) حتی به اندازهی یک شارحِ خوبِ آن مکتب فکری هم اعتبار ندارد. چون
تنها نقشش انتقالِ افکار دیگری بوده. در حدِ «شرح» هم توانِ «اندیشیدن»
ندارد. تعارف که نداریم، بخشِ اعظم آنچه ما “تدریس” و “تحقیق” میخوانیم،
چیزی جز بازگو کردنِ افکار دیگران نیست. اما مباحثه راهی است برای فکر
کردن. تفاوت، تفاوتِ بازگو کردنِ فکر دیگری است با مستقلاً فکر کردن!
به
نظرِ من یکی از گرهها دقیقاً همینجاست که ما تیم نداریم. حلقههای
دوستانهای نداریم که دیگران، در عالمِ دوستی و مناظره، از بنیانِ نظراتت
سوال بپرسند و وادارت کنند که مدام و گام به گام عقب بروی. گام به گام به
سوالاتی فکر کنی که پیش از این جوابشان را بدیهی فرض کرده بودی.
وقتی
این نباشد محتمل است که نویسندهی کتاب و مقالهای، در تنهایی کتابخانه،
با گردشِ قلمش تو را به سادگی قانع کند. جایی بایستی و به چیزی ایمان
بیاوری که ابعادش را نمیشناسی. بعد کم کم همین نظریات، شخصیتِ دانشگاهیات
را میسازند. بعد هم وقتی از طریق تحصیل و تدریس و ترویجِ افکارِ دیگری،
نان میخوری، به چالش گرفتنِ آن نظریات دشوار میشود. پس نقدِ آراء دیگری،
کلاً برایت ممنوع میشود. نظریاتی که ترویجشان میدهی بخشی از هویتت
هستند و بحث بیش از اینکه آکادمیک باشد، هویتی است. بعد نقدِ پوپر و هایدگر
و مارکس و قس علی هذا، برایت مثل توهین به ناموس میشود! از این به بعد،
کاری که میکنی نقل است نه نقد. شما هم نقالی نه نقاد.
بعد مناظرات و
مباحثاتِ معمول دانشگاهی که قوامِ امورِ دانشگاه و تولیدِ علم به آنهاست،
شیفت میکند به تکنیکهای جنگ روانی. مناظرهای که از اسمش برمیآید که
باید “نظر” محور باشد و هر کس “منظر” (= پنجره = افق دید) خودش را با
دیگران به اشتراک بگذارد، مناظرهای که باید سر تا ته مبتنی بر به اشتراک
گذاریِ متواضعانهی دیدگاه باشد، تبدیل میشود به مبارزه و جنگ روانی و
رَجَز خواندن برای طرف مقابل و ریز دیدنِ دیگری.
از همان ابتدا باید
چند نفری باشند که در فضای دوستانه، آنقدر سوال پیچت بکنند تا عمق
نادانیات را بشناسی. آنوقت شاید در زمانِ نگارش متن یا ارائهی سخنرانی
جملاتت را با “شاید” و “من اینطور فکر میکنم” و “اگر فلان را بپذیریم،
آنگاه شاید بتوان گفت بَهمان”، محدود کنی. دیگر اینکه در حینِ مباحثه،
ابعادی از ماجرا را میشکافی که پیش از این مورد توجه قرار نداده بودی، پس
در همان مناظرهی رسمی هم چند گزارهای که میگویی را با این اطمینان
میگویی که متواضعانه میدانی داری از چه صحبت میکنی.
نظر سنجی در مورد رییس جمهور بعدی جمهوری اسلامی ایران در وبلاگ جبهه
http://shahadat4.blogfa.com